سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تباهی خرد در فریب خوردن از نیرنگهاست . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :1
کل بازدید :30799
تعداد کل یاداشته ها : 15
103/2/28
8:42 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
حسن آرام[0]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
شهریور 89[9]
لوگوی دوستان
 

صحیفه ملعونه اول

نطفه‏ی اصلی توطئه آنگاه منعقد شد که دو نفر از رؤسای منافقین در یک تصمیم اساسی با هم پیمان بستند که: «اگر محمد از دنیا رفت یا کشته شد نگذاریم خلافت و جانشینی او در اهل بیتش مستقر شود».

سه نفر دیگر هم در این تصمیم با آنان هم پیمان شدند، و اولین معاهده را این پنج نفر در کنار کعبه بین خود امضا کردند و آن را داخل کعبه زیر خاک پنهان کردند. این ماجرا در حجة الوداع مقارن روزهایی که پیامبر صلی الله علیه و آله مردم را برای حضور در غدیر آماده می‏کرد بوقوع پیوست.

در اجرای این توطئه‏ی شوم، چهار نفر از آنان سراغ مهاجرین رفتند، و معاذ بن جبل که یکی از این پنج نفر بود گفت: «شما مسئله را از جهت مهاجرین حل کنید، من درباره‏ی انصار ترتیب امور را خواهم داد»!

از آنجا که سعد بن عباده رئیس انصار، کسی نبود که با ابوبکر و عمر هم پیمان شود، لذا معاذ سراغ بشیر بن سعید و اسید بن حضیر که هر یک بر نیمی از انصار- یعنی دو طایفه‏ی «اوس» و «خزرج»- نفوذ داشتند آمد و آن دو را با خود در غصب خلافت هم پیمان نمود.

توطئه قتل پیامبر توسط عمر و یارانش

در حجة الوداع همان پنج نفر اصحاب صحیفه با نُه نفر دیگر نقشه‏ی قتل حضرت را در راه بازگشت از مکه به مدینه ریختند. نقشه چنین بود که در قله‏ی کوه «اَرْشی» کمین کنند و همینکه شترِ پیامبر صلی الله علیه و آله سربالایی کوه را پیمود و در سرازیری قرار گرفت سنگهای بزرگی را به طرف شتر رها کنند تا بِرَمَد و حضرت را بر زمین بزند، و آنان با استفاده از تاریکی شب حمله کنند و پیامبر صلی الله علیه و آله را بقتل برسانند. بعد هم متواری شوند و خود را داخل مردم نمایند تا شناخته نشوند.

خداوند تعالی پیامبرش را از این توطئه آگاه ساخت و وعده‏ی حفظ او را داد. همینکه شتر پیامبر صلی الله علیه و آله به قله‏ی کوه رسید و به سمت پایین به‏راه افتاد، منافقین سنگهای بزرگ را از بالای پرتگاه به طرف شترِ حضرت رها کردند.

پیامبر صلی الله علیه و آله با یک اشاره به شتر فرمان توقف دادند، و این در حالی بود که حذیفه و عمار، یکی افسار شتر حضرت را در دست داشت و دیگری از پشت سر شتر را راهنمایی می‏کرد. با توقفِ شتر، سنگها رد شدند و حضرت سالم ماندند. منافقین با شمشیرهای کشیده به حضرت حمله کردند، ولی حذیفه و عمار مقابله کردند و با شمشیر به آنان حمله بردند و آنها را فراری دادند.

منافقین به پشت سنگها خزیدند تا خود را به قافله ملحق کنند؛ ولی با اشاره‏ی پیامبر صلی الله علیه و آله نوری تابید و برای لحظاتی فضا را روشن ساخت. حذیفه و عمار چهره‏های چهارده نفر را که پشت صخره‏ها پنهان شده بودند به چشم خود دیدند. آنان عبارت بودند از: ابوبکر، عمر، عثمان، معاویه، عمروعاص، طلحه، سعد بن ابی‏وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبیدة بن جراح، ابوموسی اشعری، ابوهریره، مغیرة بن شعبه، معاذ بن جبل، سالم مولی ابی‏حذیفه.

پیامبر صلی الله علیه و آله مأمور بود با آنان درگیر نشود، چرا که در آن شرائط حساس فتنه‏ای بپا می‏شد و زحمات گذشته در معرض خطر قرار می‏گرفت، و بار دیگر منافقین به مقاصد خود دست می‏یافتند

صحیفه ملعونه دوم

پس از ورود به مدینه، منافقین در خانه‏ی ابوبکر جلسه‏ی مهم دیگری تشکیل دادند. در این مجلس سی و چهار نفر از بزرگان منافقین که اغلب پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله در رأس امور قرار گرفتند شرکت داشتند. هر یک از اینان یا از رؤسای قبایل بودند یا گروههایی از مردم را همراه خود داشتند که از جمله‏ی آنان ابوسفیان و پسر ابوجهل و خالد بن ولید بودند.

در این جلسه اساسنامه‏ی نقشه‏های آینده را تنظیم کردند و همه‏ی افراد طوماری را امضا کردند؛ و آنرا به ابوعبیده‏ی جراح سپردند تا به مکه ببرد و در کنار صحیفه‏ی اول در کعبه پنهان کند.

سخنرانی پیامبر درباره صحیفه‏ ملعونه‏ دوم

هنگام فجر، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز صبح را به جماعت خواند و در محراب نشسته و ذکر گفت تا آفتاب طلوع کرد. پس از طلوع آفتاب حضرت رو به ابوعبیده جراح کرده فرمود: «خوشا به حال تو که امین این امت شده‏ای»!

سپس این آیات را تلاوت فرمود: «فَوَیْلٌ لِلَّذینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً، فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ اَیْدیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ»، «وای بر کسانی که نوشته‏ای را به دست خویش می‏نویسند و سپس می‏گویند: این از سوی خداست، تا با آن مبلغ کمی به دست آورند. وای بر آنان از آنچه دستانشان می‏نویسد و وای بر آنان از آنچه کسب می‏کنند».

آنگاه فرمود: کسانی که در این امت چنین نوشته‏اند شباهت دارند به آنان که خدا می‏فرماید: «یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لایَسْتَخْفُونَ مِنَ اللهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ اِذْ یُبَیِّتُونَ ما لایَرْضی مِنَ الْقَوْلِ وَ کانَ الله بِما یَعْمَلُونَ مُحیطاً»، «از مردم مخفی می‏کنند اما از خدا مخفی نمی‏کنند و خدا ناظر آنان است هنگامی که شب را سحر می‏کنند در سخنی که خدا راضی نیست، و خدا به آنچه انجام می‏دهند احاطه دارد». سوره‏ی نساء: آیه‏ی 108

سپس فرمود: امروز گروهی در امت من تشکیل یافته‏اند که در صحیفه نوشتنشان مانند سردمداران زمان جاهلیت شده‏اند، که صحیفه‏ای بر علیه ما نوشتند و در کعبه آویزان نمودند. خداوند به آن عده امکانات می‏دهد تا آنها و کسانی را که بعد از آنان می‏آیند امتحان کند و انسانهای خبیث و پاک را از هم جدا کند. اگر نبود که خداوند به من دستور داده از آنها روی بر گردانم برای مقدّری که می‏خواهد به انجام برساند، هم اکنون آنان را پیش آورده و گردنشان را می‏زدم .

حذیفه ادامه داد: بخدا قسم دیدیم هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این سخنان را می‏فرمود لرزه بر اندام امضاکنندگان صحیفه افتاده و اختیار از کف داده بودند، بطوری که بر هیچ یک از حاضران در مجلس مخفی نماند که حضرت با سخن خویش آن عده را قصد کرده و این آیه‏های قرآنی را برای آنان می‏خواند.
سند:بحارالانوار: ج 19 ص 2 -1.

بیماری و وفات پیامبر

در دهه آخر صفر سال 11 هجری پیامبر’ بیمار شد . در حال بیماری ، اُسامَه فرزند زید- آزاد شده پیامبر’ - را ، که در آن زمان هجده ساله بود ، به امیری گماشت که به سمت شام رفته و با نصارای روم شرقی بجنگد . ایشان دستور فرمود که در آن لشکر ، ابوبکر ، عمر ، ابوعبیده جراح ، سعد بن عباده و دیگر سران صحابه از مهاجر و انصار شرکت کنند ، و تاکید فرمود که کسی از نامبردگان ، از رفتن با آن لشکر ، تخلف نکند و فرمود : « لَعَنَ الله مَن تَخَلَّفَ عَن جَیش اُسامَة» . یعنی : خدای لعنت کند هر کس را که از لشکر اسامه تخلف کند ( و با آن لشکر نرود ) . (1)
پس از آن ، حال پیامبر’ در اثر آن بیماری وخیم شد . به لشکر اسامه ، که در بیرون مدینه بود، خبر دادند که پیامبر’ در حال احتضار است . آنها که می خواستند در امر خلافت دخالت کنند به مدینه بازگشتند و صبح روز دوشنبه دور پیامبر’ جمع شدند . پیامبر’ فرمود : « آتُونی بِدَواةٍ وَ قِرطاسٍ اَکتُب لَکُم کِتَاباً لَن تَضِلُّوا بَعدهُ اَبَداً ». یعنی : قلم و کاغذ بیاورید تا (وصیت) نامه ای برای شما بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. عمر گفت : « اِنَّ النَبِی غَلَبَهُ الوَجَعُ و عِندَکُم کِتَابُ اللهِ ، حَسبُنَا کِتَابُ اللهِ ». (2)  یعنی : بیماری بر پیامبر’ غلبه کرده است - کنایه از این که نمی داند چه می گوید - و نزد شما کتاب خداست و کتاب خدا ما را بس است . دسته ای گفتند : دستور پیامبر’ را انجام دهید . امّا آن دسته ای که نمی خواستند دستور پیامبر’ را انجام دهند غالب شدند . (3)
در روایت دیگر در طبقات ابن سعد آمده است که در آن حال یکی از حاضران گفت : « إنَّ نبیَّ الله لیهجر » . یعنی : همانا پیامبر خدا’ - العیاذ بالله - هذیان می گوید .
آسمان خون گریه کن ! یک صحابی ، در روی پیامبر عظیم الشان اسلام’ و در محضر دیگر صحابه ، به پیامبرخاتم’ چنین ناروا گفت . گرچه در این روایت گوینده را تعیین نکرده اند ، لیکن ، با توجه به روایت صحیح بخاری که پیش از این نقل کردیم ، جز از عمر از چه کسی چنین جسارتی بر می آمد؟ آری ، گوینده همان کس بود که گفت : « حَسبُنَا کِتَابُ اللهِ ». (4 )

در فجر آن روز چه گذشت؟

بلال ، هر گاه که اذان نماز می گفت ، به خانه پیامبر’ می آمد و می گفت : « الصَلاةَ الصَلاةَ یا رسولَ الله » . در سحر روز دوشنبه ، در وقت اذانِ صبح ، بلال به در خانه پیامبر’ آمد و ندای همیشگی را سر داد. پیامبر’ در حجره عایشه و در حال بیهوشی بود و سرش بر زانوی علی× قرار داشت . عایشه به پشت در آمد و به بلال گفت : به پدرم بگو بیاید و نماز جماعت را اقامه کند . ابوبکر آمده و به امامت نماز صبح ایستاد . پیامبر’ به هوش آمده و متوجه شدند که در مسجد نماز جماعت برپاست ؛ و این در حالی بود که علی× بر بالین او نشسته بود . پیامبر’ با آن حال بیماری برخاست و وضو گرفت و بر بازوان فضل بن عباس و حضرت علی× تکیه کرد . پیامبر’ را در حالی به مسجد آوردند که از شدت بیماری پاهایش روی زمین کشیده می شد . ابوبکر به نماز ایستاده بود . پیامبر’ پیش آمد و نماز او را شکست و به طور نشسته نماز خواند و صحابه به پیامبر’ اقتدا کردند و نماز صبح را به جای آوردند. (5)

غسل و تجهیز رسول خدا’ :

کسانی که پیکر پاک و مقدس رسول خدا’ را غسل دادند و در مراسم خاکسپاری آن حضرت نیز شرکت داشتند عبارت بودند از : علی بن ابی طالب× ، عباس عموی پیامبر ، فضل بن عباس ، صالح ( آزاد کرده پیامبر’). بدین ترتیب ، اصحاب رسول خدا’ جنازه آن حضرت را در میان افراد خانواده او رها کردند و تنها همین چند نفر عهده دار تجهیز پیکر رسول خدا’ شدند. (6)
بنا به روایتی دیگر ، علی× همراه با فضل و قُثَم ، فرزندان عباس و شَقْران ( آزاد کرده پیامبر’ ) و بنا به قولی ، اسامة بن زید ، تمام مراسم تجهیز رسول خدا’ را بر عهده داشتند و ابوبکر و عمر در این مراسم حضور نداشتند. (7)
در آن حال ، انصار در سقیفه بنی ساعده ، برای تعیین رهبری از انصار گرد آمدند . این خبر به گروهی از مهاجران یعنی ابوبکر  ، عمر، ابوعبیده و همراهانشان رسید و اینان با سرعت در سقیفه به انصار ملحق شدند. (8)
بدین سان ، بجز خویشاوندان پیامبر ، کسی پیرامون پیکر آن حضرت باقی نماند. و آنان عبارت بودند از : علی بن ابی طالب× ، عباس بن عبدالمطلب ( عموی پیامبر ) ، فضل بن عباس ( پسرعموی پیامبر ) ، قُثَم بن عباس ( پسرعموی پیامبر ) ، اسامة بن زید ( آزاد کرده پیامبر ) ، صالح ( آزاد کرده پیامبر ) و أَوس بن خَولی ( از انصار ) ؛ و تنها همین افراد بودند که غسل و دفن پیکر پیامبر را بر عهده گرفتند . (9)
اقامه نماز بر جنازه پیامبر بر همه مسلمانان حاضر در مدینه واجب عینی بود ؛ یعنی بر تک تک مسلمانان واجب بود تا بر پیامبر نماز بخوانند و مانند نماز بر جنازه دیگران نبود و امام جماعت لازم نداشت ، چنان که امام علی× می فرمود : امام همه ، خود پیامبر’ است . لذا مسلمانان پنج نفر ، شش نفر می آمدند و حضرت امیر× ذکر نماز را بلند می خواند و آنها تکرار می کردند . در ابتدا مردان نماز گزاردند و بعد زنان مسلمان و سپس فرزندانی که به بلوغ نرسیده بودند . این کار از روز دوشنبه شروع و در عصر سه شنبه تمام شد. پیکر پیامبر’ در شب چهارشنبه ، در حضور چند نفر ، در همان اتاقی که وفات یافته بود ، دفن شد .                         
بجز نزدیکان رسول خدا’ کسی در به خاک سپردن پیکر آن حضرت شرکت نداشت و هنگامی طایفه بنی غُنم صدای بیل ها را شنیدند که در خانه های خود آرمیده بودند . عایشه می گوید : « ما از به خاک سپردن پیکر پیامبر’ خبر نداشتیم تا آنگاه که در دل شب چهارشنبه صدای بیل ها به گوشمان رسید». ( 10)
به هنگام وفات رسول گرامی اسلام ، پیامبر’ به علی× وصیت کرد : پس از تجهیز من ، ردا بر دوش مینداز و از منزل خارج مشو تا این قرآن را جمع آوری کنی. (11)
آن حضرت ، آن قرآن را با مولی و آزاد کرده خود ، قنبر ، به مسجد آورد . مسلمانان برای نماز جمعه در مسجد پیامبر’ گرد آمده بودند . آن حضرت به ایشان فرمود : این قرآن ، همان قرآنی است که در خانه پیامبر’ موجود بود که برای شما - دستگاه خلافت - آورده ام . آنها گفتند : ما به این قرآن حاجت نداریم ؛ ما خود، قرآن داریم ! حضرت فرمود : این قرآن را دیگر نمی بینید . (12)

سقیفه به روایت خلیفه دوّم :

در صحیح بخاری، داستان سقیفه را از عمر چنین روایت کرده است:
وقتی که پیامبر’ از دنیا رفت، خبر به ما رسید، که انصار در سقیفه بنی ساعده اجتماع کرده اند. من هم به ابوبکر پیشنهاد کردم که بیا تا ما هم به برادران انصار بپیوندیم. و ما خود را به سقیفه رساندیم. علی× و زبیر و همراهان ایشان با ما نبودند ، هنگامی که به سقیفه رسیدیم متوجه شدیم که طایفه انصار مردی را که در گلیمی پیچیده بودند و می گفتند سَعدِ بن عُباده است و تب دارد ، با خود به آنجا آورده بودند . ما در کنار ایشان نشستیم و سخنران آنها برخاست و پس از حمد و سپاس خدا ، گفت « نَحنُ اَنصارُ الله » ما یاران خداییم و نیروی رزمنده و به هم فشرده اسلام ، شما گروه مهاجران ، مردمی به شماره ای اندک هستید و ... .
من ( عمر ) خواستم در پاسخ او چیزی بگویم که ابوبکر آستینم را کشید و گفت : خونسرد باش . پس خودش از جای برخاست و به سخن پرداخت . به خدا قسم که او در سخن خویش هیچ نکته ای را که من می خواستم بر زبان بیاورم فرو گذار نکرد ، یا همان را گفت ، یا بهتر از آن را به زبان آورد . او گفت : ای گروه انصار ، آنچه را از خوبی و امتیازات خود برشمردید ، بی گمان ، اهل و برازنده آن هستید . خلافت و فرمانروایی ، تنها در خور قبیله قریش است ، زیرا که آنها از لحاظ شرافت و حسب و نسب مشهورند و در میان قبایل عرب ممتاز . این است که من ، به شما ، یکی از دو تن را پیشنهاد می کنم تا هر یک را که بخواهید به خلافت برگزینید و با او بیعت کنید . این بگفت و دست من و ابوعبیده را گرفت و به آنان معرفی کرد . تنها این سخن آخر او بود که از آن خوشم نیامد . در این هنگام ، یکی از انصار برخاست و گفت : « أَنَا جُذَیلُها المُحَکَک و عُذیقُهَا المُرَحَب . » یعنی : من به منزله آن چوبی هستم که شتران پشت خود را با آن می خارانند و درختی که به زیر سایه اش پناه می برند . شما مهاجران برای خود فرمانروایی برگزینید و ما هم برای خود زمامداری انتخاب می کنیم .
در پی این سخن بگو مگو و سر و صدا از هر طرف برخاست و چند دستگی و اختلاف به شدت ظاهر گردید - من از این موقعیت استفاده کردم و - به ابوبکر گفتم که دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم . او هم دستش را پیش آورد و من با او بیعت کردم . پس از این که از کار بیعت با ابوبکر فراغت یافتم ، به سوی سعد بن عباده هجوم بردیم ... . (13)

سقیفه به روایت تاریخ طبری

طبری در تاریخ خود داستان سقیفه و بیعت با ابوبکر ، را چنین می نویسد :
طایفه انصار پیکر رسول خدا’ را در میان خانواده اش رها کردند تا آنان به تجهیز و دفنش بپردازند و خود در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند و گفتند : ما پس از محمد’ ، سعد بن عباده را به حکومت بر خود بر می گزینیم . آنان سعد را ، که مریض بود ، با خود به آنجا آورده بودند … .
سعد خدای را ستایش کرد ، سابقه انصار را در دین و برتری شان را در اسلام یادآور شد و کمک هایی که آنان به پیامبر خدا’ و اصحابش داشتند و جنگ هایی را که با دشمنان کرده بودند ، یادآور شد و تأکید کرد که پیامبر خدا’ در حالی از دنیا رفت که از آنان راضی و خشنود بود ، و سرانجام گفت : اینک شما گروه انصار! زمام حکومت را خود به دست گیرید و آن را به دیگری واگذار نکنید.
در پاسخ سعد همه انصار بانگ برآوردند که : رأی و اندیشه ات کاملاً درست و سخنانت راست و متین است و ما هرگز بر خلاف تو کاری انجام نخواهیم داد و تو را به حکومت و زمامداری انتخاب می کنیم.
پس از این موافقت قطعی ، مطالبی دیگر به میان آمد و سخنانی رد و بدل شد تا سرانجام گفتند : اگر مهاجرانِ قریش ، زیربار این تصمیم ما نروند و آنرا نپذیرند و بگویند که ما مهاجران و نخستین یاران پیامبر’ و از خویشاوندان او هستیم و شما حق ندارید که در حکومت و زمامداری پیامبر’ با ما از درِ مخالفت درآیید ، چه جواب بدهیم؟ گروهی از آنان گفتند : در آن صورت ، ما به ایشان می گوییم ما برای خود امیری انتخاب می کنیم و شما هم برای خود زمامداری انتخاب کنید . سعد بن عباده ، گفت : و این خود اولین شکست و عقب نشینی است . (14)
چون خبر این اجتماع به گوش ابوبکر و عمر رسید ، به همراه ابوعبیده جراح ، شتابان ، رو به سقیفه نهادند . اُسَید بن حُضَیر و عُوَیم بن ساعَده و عَاصِم بن عَدِی از بنی عَجلان نیز که از روی حسادت ، نمی خواستند سعد خلیفه شود ، به ایشان پیوستند. همچنین ، مغیرة بن شُعبه و عبدالرحمن بن عوف در آنجا به صف نشستند . ابوبکر، پس از این که از سخن گفتن عمر در آن جمع جلوگیری کرد ، خود برخاست و حمد و سپاس خدا را به جای آورد و سپس از سابقه مهاجران و این که آنان ، در میان همه مردم عرب ، در تصدیق رسالت پیامبر’ پیشگام بوده اند یاد کرد و گفت :
مهاجران ، نخستین کسانی بودند که روی زمین به عبادت خدا پرداختند و به پیامبرش ایمان آوردند . آنان دوستان نزدیک و از بستگان پیامبرند و به همین دلیل ، در گرفتن زمام حکومت ، بعد از حضرتش ، از دیگران سزاوارترند و در این امر ، جز ستمکاران ، کسی با فرمانروایی ایشان به مخالفت و ستیزه بر نمی خیزد . ابوبکر ، پس از این سخنان ، از فضیلت انصار سخن راند و چنین ادامه داد :
البته ، پس از مهاجران و سبقت گیرندگان در اسلام ، کسی مقام و منزلت شما انصار را نزد ما نخواهد داشت . فرمان و حکومت از آنِ ما ، و مقام و منزلت وزارت از آنِ شما باشد .
آنگاه حُباب بن مُنذر از جای برخاست و خطاب به انصار گفت :
ای گروه انصار ، زمام امور حکومت را خود به دست بگیرید که این مهاجران در شهر شما و زیر سایه شما زندگی می کنند و هیچ گردنکشی را زهره آن نیست که سر از فرمان شما بتابد . پس ، از دودستگی و اختلاف به پرهیزید که اختلاف ، کارتان را به تباهی و فساد خواهد کشید و شکست خواهید خورد و ریاست و حکومت از چنگتان به در خواهد شد . اگر اینان زیر بار نرفتند و بجز آنچه که از ایشان شنیدید چیز دیگر نگفتند ، در آن صورت ، ما از میان خودمان فرمانروایی بر می گزینیم و آنها هم برای خودشان امیری انتخاب کنند.
در اینجا عمر از جای برخاست و گفت :
هرگز چنین کاری نمی شود و دو شمشیر در یک غلاف نمی گنجد . به خدا سوگند که عرب به حکومت و فرمانروایی شما سر فرود نخواهند آورد ، در حالی که پیامبرشان از غیر شماست . اما عرب با حکومت و زمامداری کسی که از خاندان نبوت و پیامبری باشد مخالفت نخواهد کرد . ما در برابر کسی که به مخالفت با ما برخیزد، دلیل و برهانی قاطع داریم و آن این که چه کسی حکومت و فرمانروایی محمد را از چنگ ما بیرون می کند و با ما بر سر آن به ستیزه و مخالفت برمی خیزد ، در صورتی که ما از بستگان و خاندان او هستیم؟ مگر آن کس که به گمراهی افتاده ، یا به گناه آلوده شده ، یا به گرداب هلاکت افتاده باشد؟
حباب بار دیگر برخاست و گفت :
ای گروه انصار ، دست به دست هم بدهید و به سخن این مرد و یارانش گوش ندهید که حق خود را در حکومت و زمامداری از دست خواهید داد . اگر اینان زیربار خواسته شما نرفتند ، ایشان را از سرزمین خود بیرون کنید و حرف خود را به کرسی بنشانید و زمام امور را به دست بگیرید که به خدا قسم ، شما از آنان به فرمانروایی سزاوارترید ، چه ، کافران به ضرب شمشیر شما سر فرود آوردند و به این آیین گرویدند.
من در میان شما ، به منزله چوبی هستم که شتران پشت خود را با آن می خارانند و همانند درخت تناوری هستم که جان پناهی برای ناتوانان است (ضرب المثل) . به خدا قسم چنانچه بخواهید جنگ و خونریزی را از سر می گیریم .
عمر گفت : آنگاه خدا تو را می کشد .
حُباب پاسخ داد : خدا تو را می کشد .
ابوعبیده چون چنان دید ، خطاب به انصار گفت :
ای گروه انصار ، شما نخستین کسانی بودید که به یاری رسول خدا و دفاع از دین برخاستید . اکنون در تبدیل و تغییر دین و اساس وحدت مسلمانان ، نخستین کس نباشید!.
پس از سخنان زیرکانه ابوعبیده ، بشیر بن سَعدِ خَزرجی از جای برخاست و گفت : ای گروه انصار ، به خدا قسم که ما در جهاد با مشرکان و پیشگامی در پذیرش اسلام دارای موقعیت و مقامی والا شده ایم و در این امر ، بجز خشنودی خدا و فرمانبرداری از پیامبر’ و بردباری و خودسازی نفسمان ، چیزی نخواسته ایم . پس شایسته نیست که ما با داشتن آن همه فضایل ، بر مردم گردنکشی کنیم و بر آنان منت بگذاریم و آن را وسیله کسب مال و منال دنیای خود سازیم . خداوند ولی نعمت ماست ، او در این مورد بر ما منت نهاده است . ای مردم ، بدانید که محمد’ از قریش است و افراد قبیله اش به او نزدیک ترند و در به دست گرفتن ریاست و حکومتش از دیگران سزاوارتر، و من از خدا می خواهم که هرگز مرا نبیندکه در امر حکومت ، با آنان به نزاع برخاسته باشم. پس شما هم از خدا بترسید و با آنان مخالفت نکنید و در امر حکومت با ایشان به ستیزه برنخیزید و دشمنی نکنید. چون بشیر سخن به پایان برد ، ابوبکر برخاست و گفت:
این عمر و این هم ابوعبیده ، هر کدام را که می خواهید انتخاب و با او بیعت کنید(15).
عمر و ابوعبیده ، یک صدا گفتند : با وجود تو به خدا قسم هرگز ما جرأت نداشته که در امر خلافت بر تو پیش دستی کنیم در حالی که تو یار غار پیامبر هستی» (16) .
عبدالرحمن بن عوف هم از جا برخاست و ضمن سخنانی گفت : ای گروه انصار ، اگر چه شما را مقامی والا و شامخ است ، اما در میان شما کسانی مانند ابوبکر و عمر یافت نمی شود .
مُنذِر بن أبی الاَرقَم نیز برخاست و روی به عبدالرحمن کرد و گفت:
ما برتری کسانی را که نام بردی منکر نیستیم ، به ویژه که در میان ایشان مردی است که اگر برای به دست گرفتن زمام امور حکومت پیشقدم می شد ، کسی با او به مخالفت برنمی خاست. { منظور مُنذِر ، علی بن ابی طالب× بود } (17) .
ابوبکر جوهری در کتاب سقیفه خود آورده است :
عمر ، در روز سقیفه بنی ساعده ، همان روزی که با ابوبکر بیعت کرد ، کمر خود را بسته بود و پیشاپیش ابوبکر می دوید و فریاد می زد : توجه! توجه! مردم با ابوبکر بیعت کردند (18) .
در تاریخ طبری ، در ادامه ، آمده است :
افراد قبیله اَسلَم ، در روز سقیفه بنی ساعده ، همگی برای خرید خواروبار به مدینه آمده بودند. ازدحام ایشان در شهر به حدی بود که عبور و مرور در کوچه های آن به سختی صورت می گرفت.
عمر در این باره چنین گفت : « مَا اَیقَنتُ بِالنَصرِ حَتی جاءَت اَسلَم فَمَلات سِکَکَ المَدِینَةِ » . یعنی : من به پیروزی یقین نداشتم تا قبیله اسلم آمدند و کوچه های مدینه را پر کردند (19) .


         پاورقی ها


(1) الاستیعاب ، رقم 12 ، اُسدُ الغابه 1/65 - 66 . طبقات ابن سعد 2/190 - 192 ، چاپ بیروت ، عیون الاثر 2/281. در منابع بسیاری تصریح شده که ابوبکر و عمر جزو لشکر اسامه بوده اند : کنز العمال 5/312. منتخب کنز العمال 4/180. انساب الاشراف بلاذری در ترجمه اسامه 1/474 . طبقات ابن سعد 4/44 . تهذیب ابن عساکر 2/391 . تاریخ یعقوبی 2/74، چاپ بیروت . ابن اثیر 2/123. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 6/52 .

(2) صحیح بخاری ، بابُ کتابةِ العلمِ مِن کتاب العلم 1/22 ، مسند احمد حنبل ، تحقیق احمد محمد شاکر ، ح 2992. طبقات ابن سعد 2/244 ، چاپ بیروت .

(3) همان . طبقات ابن سعد 2/243- 244، چاپ بیروت ، مسند احمد حنبل ، تحقیق احمد محمد شاکر ، حدیث 2676.

(4) طبقات ابن سعد 2/242 ، چاپ بیروت . در صحیح بخاری ، بابُ جوائزِ الوَفدِ مِن کتاب الجهاد 2/120 و باب اخراجِ الیهودِ مِن جزیرةِ العرب 2/136 بدین لفظ آمده است : « فَقالُوا : هَجَرَ رَسولُ الله r » . و در صحیح مسلم ، بابُ مَن تَرَکَ الوصیةَ 5/76 ، تاریخ طبری 3/193 ، بدین عبارت آمده است : « إنَّ رسولَ الله r یَهجُرُ » . عمر خود ، بدین امر اعتراف کرده است : تاریخ بغداد امام ابوالفضل احمد بن ابی طاهر، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 3/97 . المراجعات ، علامه شرف الدین ، ترجمه محمد جعفر امامی ص 442 - 443 .

(5) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 9/197 ، خطبه 156 ( در چاپ مصر 2/458 ) . صحیح بخاری 1/92 ، صحیح مسلم 2/23 . مسند احمد 6/210 . صحیح مسلم 3/9/1 ، انساب الاشراف 1/557 .

(6) طبقات ابن سعد ، 2 ق 2/70. کنز العمال 4/54 و 60 .

(7) العقد الفرید 3/61 ، تاریخ الاسلام ذهبی 1/321 و 324 و 326 . سیره ابن هشام 4/344 . تاریخ طبری 2/452 و 455 ( چاپ اروپا 1/1833 - 1837 ، ابن کثیر 5/270 . اُسدُ الغابه 1/34 . مسند احمد 6/62 و 242 و 274 .

(8) مسند احمد حنبل 1/260 ، ابن کثیر5/260 .

(9) مسند احمد 1/260 . ابن کثیر 5/260 . صفوة الصفوة 1/85 . تاریخ الخمیس 1/189. تاریخ طبری 2/451 ( در جاپ اروپا 1/1830 - 1831 . ابن شحنه بهامش الکامل ص 100 . ابوالفداء 1/252 . اُسدُ الغابه 1/34 .  العقد الفرید 3/61 . تاریخ ذهبی 1/321 . طبقات ابن سعد 2/ ق 2/70 . تاریخ یعقوبی 2/94 . البدء و التاریخ 5/68 . التنبیه و الاشراف مسعودی 244 .

(10) طبقات ابن سعد 2/205 و 256 - 257 و 292 - 294 و 2/ ق 2/78 . سیره ابن هشام 4/343 - 344 . مسند احمد 6/62 و 242 و 274 . تاریخ طبری 3/313 .

(11) عمدة القاری 20/16 . فتح الباری 10/386. الاتقان سیوطی 1/59 .

(12) مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار فی تفسیر القرآن ، شهرستانی ، مقدمه ، ورقه 15 .

(13) طبری ، تاریخ 3 / 218 - 223 .

(14) تاریخ طبری ، در ذکر حوادث سال 11 هـ ، 1/838 ، چاپ اروپا .

(15) الاستیعاب 1/31 - 33 ، 3/17 و 133. الاصابة 1/64 ، 3/45 ، 2/237. اُسدُ الغابه 4/158 ، 3/75 . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید2/2- 5 ، (چاپ اول) .

(16) « والله ما کنا لنتقدمک و أنت صاحب رسول الله و ثانی اثنین » .

(17) آنچه که در میان { } آمده ، سخن یعقوبی است . - تاریخ یعقوبی 2/123 .

(18) به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 1/133 .

(19) تاریخ طبری 1/1843 ، چاپ اروپا .

(20) شرح نهج البلاغه 9/22 - 23 .

(21) الکامل 2/328 . طبری 3/218 .

(22) ابن اثیر ، کامل 2/328 ، و طبری 3/218 .

(23) ابن اثیر ، تاریخ 2/331 .

(24) « سُنُح » ، محلی است که یک میل با مدینه فاصله دارد و گفته شده که یکی از بلندیهای آن است به فاصله چهار میل .

(25) ابن ابی الحدید ، شرح نهج البلاغه 1/178 .

(26) طبری ، تاریخ 3/62  .

(27) توبه /128 .

(28) النص و الاجتهاد ، ص 79-80 .

(29) ابن ابی الحدید ، شرح نهج البلاغه 2/8 . الموفقیات ، ص 579- 580 .

(30) همان ، 6 / 20 ( ط اسماعیلیان ) .

(31) ابن اثیر ، تاریخ 2/326 .

(32) بخاری ، صحیح 2/362. مسلم ، 4/1947. احمد ، مسند 5/64 .

(33) ابن ابی الحدید ، شرح نهج البلاغة 6/25 ( 25 ( ط اسماعیلیان ) .


  
پیامهای عمومی ارسال شده